در فرهنگ مردمی، «مثل» جایگاه خاصی دارد. مثل که آن را به فارسی داستان یا «دستان» نامند، مفهوم مشابهت و همانندی را می رساند و جمع آن امثال سائره یا سخنان رایج است. در این نوع سخن حالتی اولی یا مثال یا حادثه ای را بیان کرده و حالتی دومی را با آن مقایسه نموده و مفهومی را از آن نتیجه گیری می کنند. در مثلها، کوتاهی سخن، روشنی معنی، خوبی تشبیه و زیبایی کنایه، همه جمع است. گوینده مثلها معمولا" ناشناس است. گاهی برخی از شعرا آنها را به زیباترین صورتی از مردم به عاریت گرفته و گاهی کلمات ایشان ضرب المثل شده است.
آنکس که بداند و بداند که بداند// اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
فخر رازی
اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر// رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون اسب
روحی
اسب تازی دو تک رود به شتاب// شتر آهسته میرود شب و روز
سعدی
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان// طوق زرین همه در گردن خر میبینم
حافظ
اسب فربه شود، شود سرکش
سنایی
اسب لاغرمیان به کار آید// روز میدان، نه گاو پرواری
سعدی
اسب میتاخت با شکوه و دلیر// که کند فعل شیر بچه شیر
مکتبی شیرازی
اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب// نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است
منوچهری دامغانی
«اگر اشتر و اسب و استر نباشد// کجا قهرمانی بود قهرمان رهذغا»
ناصرخسرو
اگر سکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر
فرخی سیستانی
ای بسا اسب تیزرو که بمرد// خرک لنگ جان به منزل برد
سعدی
راهرو را فاقه و نعمت کند منع از سلوک// اسب راه آن است کو نه فربه و نه لاغر است
علیشیر نوایی
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ// سرون گرد چون گور و کوتاهلنگ
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم// پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم
فردوسی
مر سگان را عید باشد مرگ اسب// روزی وافر بود بیجهد و کسب
مولوی
اسبان ایشان از پلنگها چالاکتر و از گرگان شب تیزروترند و سواران ایشان جست و خیز میکنند
انجیل عهد عتیق، حبقوق نبی - ۱، ۸
«نه برگزاف سکندر به یادگار نوشت// که اسب و تیغ و زن آمد سهگانه از در دار»
ابوحنیفه اسکافی
هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر»
سنایی
در اینجا به طور خلاصه، برخی از ضرب المثلهای را که اسب بازیگر اصلی آن است بیان نموده و در هنگام نیاز مفهوم برخی از آنها را هم یاد آور می شویم:
از اسب افتاد به خر سوار شد: تنزل رتبه
از اسب افتاد، از اصل که نیفتاد: دوام اصالت
اسب ترکمنی هم از توبره می خورد هم از آخور: دو رویه کاری
اسب فربه شود سرکش
اسب را گم کرده پی افسارش می گردد
اسب و جامه را نیکو دار تا اسب و جامه ترا نیکو دارد: ظاهرت را آراسته کن
دندان اسب پیشکشی را نمی شمرند
اسب دونده کاه و جو خودش را زیاد می کنه
مثل سوار اسب چوبین
چو تازی بود اسب، یک تازیانه: عاقل را یک حرف بس استبه اسب شاه گفتند یابو: کنایه از توهین بدون قصد آن
استر را گفتند پدرت کیست، گفت خاله ام مادیان است: کنایه از تبار پست
اسب و استر که به هم افتند، خر در میانه پایمال می شود
اسب و خر را که یکجا ببندند، اگر همبو نشند همخو میشند!
اسب در فرهنگ و ضربالمثلهای عرب خوزستان
اسب لاغر میان به کار آید |
روز میدان نه گاو پرواری |