-
سال 1390 مبارک
یکشنبه 29 اسفند 1389 16:23
دوستان گرامی و عزیزم عید نوروز بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد دلهاتون بهاری ، زندگی های شما پر از عطر شکوفه های تازه ایمان و امید و برکات خداوند در این سال جدید در زندگی شما جاری - آمین
-
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
سهشنبه 24 اسفند 1389 03:57
پر کن پیاله را کین جام آتشین..دیری است ره به حال خرابم نمی برد!..این جامها که در پی هم می شود تهی..دریای آتش است که ریزم به کام خویش..گرداب می رباید و آبم نمی برد..من با سمند سرکش و جادویی شراب..تا بیکران عالم پندار رفته ام..تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم..تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی..تا کوچه باغ خاطره های گریز...
-
حواست به منم باشه
دوشنبه 16 اسفند 1389 15:52
حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم حواست به منم باشه دارم جون میکنم بی تو چه معصومانه هر لحظه معنا میکنم درد و حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم به جز تو حتی من گاهی خودم رو هم نمیشناسم حواست به خدا باشه تو که اینقدر بی احساسی تو که از من به جز اسمم نه میدونی نه میشناسی حواست به...
-
شکلک های مخفی یاهو مسنجر
پنجشنبه 28 بهمن 1389 07:14
کد شکل ردیف کد شکل ردیف (~~) 21 :o3 1 ~O) 22 : -? ? 2 *-: ) 23 %-( 3 8- X 24 :@) 4 =: ) 25 3:-O 5 >-) 26 : ( | ) 6 :-L 27 ~:> 7 [-O< 28 @} ;- 8 :-j 29 %%- 9 (*) 30 **== 1 0 o-> 31 b-( 11 o=> 32 : ) > - 12 o-+ 33 [-X 13 (%) 34 \: D / 14 ^: )^ 35 >:/ 15 :-@ 36 ;)) 16 \m/ 37 :bz 17 :-bd 38 $-) 18 :-q...
-
ملاقات با خدا - قسمت پنجم
دوشنبه 25 بهمن 1389 08:57
I dreamed I had an interview with God در رویا دیدم که دارم با خدا حرف میزنم God asked خدا از من پرسید ?So you would like to interview me مایلی از من چیزی بپرسی؟ I said, If you have the time من گفتم، اگر وقت داشته باشید God smiled با لبخندی گفت My time is eternity وقت من ابدی است ?What questions do you have in mind for...
-
ملاقات با خدا - قسمت چهارم
دوشنبه 25 بهمن 1389 08:48
مرد دو روز مانده به پایان جهان یادش افتاد که انگار در تمام سالهای عمرش حتی یک روز هم ان طور که شایسته بود زندگی نکرده.تقویمش پر شده و تنها دوروز خط نخورده باقی مانده. پریشان شد و عصبانی پیش خدا رفت تا مهلت و فرصت بیشتری برای زندگی از او بگیرد. داد زد اما خداوند سکوت کرد.اسمان و زمین را بهم ریخت و خداوند به سکوتش ادامه...
-
ملاقات با خدا - قسمت سوم
دوشنبه 25 بهمن 1389 08:36
پسر کوچکی تصمیم گرفت به ملاقات خدا برود و چون می دانست راه درازی را در پیش دارد مقداری کلوچه و نوشیدنی در چمدان گذاشت و سفرش را آغاز کرد. هنوز راه درازی را نرفته بود که در پارک چشمش به پیرزنی افتاد که روی صندلی نشسته بود و خیره به پرندگان نگاه می کرد. پسرک کنار پیرزن نشست و چمدانش را باز کرد. می خواست چیزی بنوشد که...
-
ملاقات با خدا - قسمت دوم
دوشنبه 25 بهمن 1389 08:31
پیرزنی در خواب خدا را دید و به او گفت:« خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟» خدا قبول کرد و به او گفت: که فردا به دیدنت خواهم آمد پیرزن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماندچند دقیقه بعد در خانه به صدا...
-
ملاقات با خدا - قسمت اول
دوشنبه 25 بهمن 1389 08:26
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند: « امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا» امیلی همان طور که با دست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمن 1389 05:47
My Wife Navaz Called , ' How Long Will You Be With That Newspaper ? Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food ? همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene . شوهر روزنامه رو به...
-
برنادت سوبیرو ( ۲ ) - Bernadette Soubirous
چهارشنبه 6 بهمن 1389 19:24
قدیسه لورد ، برنادت سوبیروی پاک 1879 - 1844 روند تقدیس برنادت ، که از اواخر قرن هجدهم شروع شده بود ، در سال 1933 میلادی به نقطه اوج خود رسید . و به همین دلیل او یک مقدس معاصر است و وقایع خارق العاده زندگی پر بارش برای همگان به راحتی قابل دسترسی است . حتی غیر کاتولیک ها هم به داستان جالب او علاقه دارند . ایمان و مسیحیت...
-
برنادت سوبیرو - Bernadette Soubirous
چهارشنبه 6 بهمن 1389 19:20
برنادت سوبیرو خیلی با مقدسات و خدا عجین بود. درست به همین دلیل است که من می خواهم شما بیشتر در مورد او بدانید . او یک قدیسه بود که مثل من و شما یک انسان عادی بود . برنادت دختری ساده و معصوم و پاک و بی گناه بود. او خیلی فداکار بود و مهربان همه اینها و عجین شدن او با کتاب مقدس بود که از او یک قدیسه ساخته بود . او دخترکی...
-
اگر فکر می کنید ناراضی هستید، اینان را ببینید ...
چهارشنبه 24 آذر 1389 11:50
If you think you are unhappy, look at them... If you think your salary is low, how about her? If you think you don't have many friends... When you feel like giving up, think of this man If you think you suffer in life, do you suffer as much as he does? If u complain about your transport system, how about them? If your...
-
شاهنامه طهماسبی
شنبه 20 آذر 1389 23:32
به نوشتهی سایت «کتابها و گردایههای نفیس» (Fine Books & Collections) در سال ۲۰۰۶ م./۱۳۸۵ خ. یک برگ از این شاهنامه به قیمت ۱.۷ میلیون دلار فروخته شد. موضوع این تک برگ آوردن کلیله و دمنه به نزد خسرو انوشیروان بود. شاهنامه تهماسبی یکی از اثرهای مهم هنری و ادبی ایران در زمان صفویان شاهنامهای است که در زمان شاه...
-
به دنبال فلک
شنبه 20 آذر 1389 22:58
روزی بود روزگاری. مردی هم بود از آن بدبختها و فلک زده های روزگار. به هر دری زده بود فایده ای نکرده بود. روزی با خودش گفت: اینجوری که نمی شود دست روی دست بگذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسم سرنوشت من چیست، برای خودم چاره ای بیندیشم. پا شد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به یک گرگ. گرگ جلوش را گرفت و...
-
حسنک کجایی؟ - طنز
شنبه 20 آذر 1389 22:57
گاو ماما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق میکرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدتهای زیادی بود که به خانه نمی امد.او به شهر رفته بود و در انجا شلوارجین و تی شرت های تنگ به تن می کرد.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای...
-
سمک عیار
شنبه 20 آذر 1389 22:45
سمک عیار داستانهای کهن فارسی لطفا دانلود کنید حجم 19/19 مگابایت http://www.mediafire.com/?03e7mhj7g68j2om
-
گیلگمش - کهن ترین حماسه بشری
شنبه 20 آذر 1389 22:44
این داستان، از الواح گلی که به خط میخی بوده، به انگلیسی و بعد به فارسی ترجمه شده کهن ترین رمان و داستان جهان لطفا دانلود کنید حجم 5 مگابایت http://www.mediafire.com/?m4e26y9tp7xbca6
-
افسانه ضحاک
شنبه 20 آذر 1389 22:43
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )… ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی از مبالغت کم روزی و نیم گویند . او را بیوراسپ خوانند و گویند بیور اسب...
-
دلاور سرزمین هفت تپه
شنبه 20 آذر 1389 22:38
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک شهری بود که نام آن شهر, هفت تپه بود. شاهزاده ای در این شهر حکم فرمایی میکرد که نامش ملک سپیتمن بود و در شهر افسانه ای هفت تپه جوان دلیر و شجاعی زندگی میکرد که نامش گرگیش بود. او بهترین و بزرگترین پهلوان آن شهر بود. به این دلیل نامش را گرگیش نهاده بودند که در کودکی بدون سلاح گرگی را...
-
بز ریش سفید
شنبه 20 آذر 1389 22:37
شنیدم که در همین ده خودمان روزی بز حاجی سعید آقا گر شد و آن را ول کردند توی صحرا، بعد بره ی خل میرزا کدخدای ده دیگر، بعد سگ حاجی قاسم خودمان و بعد هم گوساله ی مشهدی محمد حسن. این چهار تا وسط بیابان همدیگر را پیدا کردند و رفیق شدند. اینجا و آنجا خوردند و خوابیدند و حسابی چاق و چله شدند، گری هم رفت پی کارش. شبی توی...
-
گرگ و بره - بره و چوپان
شنبه 20 آذر 1389 22:36
گرگ مستی شب به صحرا زد کمین *** مادرم را بردرید وکرد من را دلغمین مادرم از بهر من جان رابه دندانها سپرد *** نیمه شب درچنگ گرگ افتاد وجانش راسپرد گرگ مادر را گرفت واشکمش را پاره کرد *** تک وتنها در بیابانها مرا آواره کرد صبح شد آن شب به چشم نور روز *** بر تنم می خورد نور گرم خورشید تموز از قضا من اوفتادم دست چوپان گله...
-
گرگ و گوسفند
شنبه 20 آذر 1389 22:35
روزی بود، روزگاری بود. گوسفند سیاهی هم بود. روزی گوسفند همانطوری که سرش زیر بود و داشت برای خودش می چرید، یکدفعه سرش را بلند کرد و دید، ای دل غافل از چوپان و گله اش خبری نیست و گرگ گرسنه ای دارد می آید طرفش. چشم های گرگ دو کاسه ی خون بود. گوسفند گفت: سلام علیکم. گرگ دندان هایش را بهم سایید و گفت: سلام و زهر مار! تو...
-
موش گرسنه
شنبه 20 آذر 1389 22:34
روزی بود، روزگاری بود. موشی هم بود که در صحرا زندگی می کرد. روزی گرسنه اش شد و به باغی رفت. سه تا سیب گیر آورد و خورد. بادی وزید و برگ های درخت سیب را کند و بر سرش ریخت. موش عصبانی شد برگ ها را هم خورد و از باغ بیرون آمد. دید مردی سطل آب در دست به خانه اش می رود. گفت: آهای مرد! توی باغ سه تا سیب خوردم، باد آمد برگهایش...
-
آدی و بودی
شنبه 20 آذر 1389 22:33
یکی بود، یکی نبود. مردی بود به اسم «آدی» و زنی داشت به اسم «بودی». روزی آدی به بودی گفت: بودی! بودی گفت: چیه آدی؟ بگو. آدی گفت: دلم برای دختره تنگ شده. پاشو برویم یک سری بهش بزنیم. خیلی وقته ندیده ایم. بودی گفت: باشد. سوقاتی چه ببریم؟ دست خالی که نمی شود رفت. آدی گفت: پاشیم خمیر کنیم، توتک بپزیم. صبح زود می رویم. شب...
-
قصه ی آه
شنبه 20 آذر 1389 22:32
یکی بود، یکی نبود. تاجری بود، سه تا دختر داشت. روزی می خواست برای خرید و فروش به شهر دیگری برود، به دخترهایش گفت: هر چه دلتان می خواهد بگویید برایتان بخرم. یکی گفت: پیراهن. یکی گفت: جوراب. دختر کوچکتر هم گفت: گل می خواهم به موی سرم بزنم. تاجر رفت خرید و فروشش را کرد، پیراهن و جوراب را خرید اما گل یادش رفت. آمد به...
-
پوست نارنج
شنبه 20 آذر 1389 22:32
آری گناه من بود. گناه من بود که مجبور شدم روز جمعه در شهر بمانم. شاید هم گناه زن قهوه چی بود که دل درد گرفته بود. اما نه، نه گناه من بود و نه گناه زن قهوه چی. قضیه به این سادگی هم نیست. بهتر است اول ماجرا را برای شما نقل کنم تا خودتان بگوئید که گناه از که بود، شاید هم گناهی در بین نباشد. ظهر روز پنجشنبه بود. جلو قهوه...
-
آیا خداوند با انسانها صحبت میکند؟
شنبه 20 آذر 1389 22:29
یک مرد جوان درجلسه روز چهارشنبه مدرسه کتاب مقدس شرکت کرده بود. شبان در مورد گوش شنواداشتن و اطاعت کردن از خدا صحبت می کرد. آن مرد جوان متعجب از خود پرسید: " آیا هنوز خدا با مردم حرف میزند؟ " بعد از جلسه با یکسری از دوستانش برای خوردن قهوه و کیک بیرون رفتند و در آنجا با هم در مورد اینپیغام گفتگو کردند. خیلی...
-
من کور هستم لطفا کمک کنید
شنبه 20 آذر 1389 22:28
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون این که از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن...
-
کتاب «دیاموند سوترا» اولین کتاب چاپی دنیا
شنبه 20 آذر 1389 22:27
این کتاب که درابهر بودیسم نوشته شده، قدمت آن به سال 868 بعد از میلاد بر میگردد که در محل کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. قدیمی ترین کتاب چاپی دنیا با عنوان «دیاموند سوترا» که درباره بودیسم نوشته شده، توسط فرانسز وود؛ نویسنده، تاریخنگار و رییس بخش چین در کتابخانه بریتانیا بازسازی میشود. کتاب «دیاموند سوترا» اولین...